سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس دانش نرمش و اساس نادانی درشتی است . [امام علی علیه السلام]

عشق تنهایی

 

 

لوئیز ردن،زنی بود

با لباس های کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم. وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند .

جان لانگ هاوس ، صاحب مغازه ، با بی اعتنایی ، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند .

زن نیازمند ، در حالی که اصرار می کرد گفت: آقا شما را به خدا ، به محض این که بتوانم پول تان را می آورم.

جان گفت : نسیه نمی دهد.

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفتوگوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت ،ببین خانم چه می خواهد خرید این خانم با من .

خواروبار فروش با اکراه گفت : لازم نیست خودم می دهم . لیست خریدت کو؟

لوئیز گفت : اینجاست .

لیستت را بگذار روی ترازو ، به اندازه وزنش ، هر چه خواستی ببر.

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی در آورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت .

همه با تعجب دیدند کفه ترازو پایین رفت.

خواروبار فروش باورش نشد . مشتری از سر رضایت خندید .

مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد کفه ترازو برابر نشد .

آنقدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.

در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است .

کاغذلیست خرید نبود . دعای زن بود که نوشته بود :

ای خدای عزیزم،

تو از نیاز من با خبری ،خودت آن را برآورده کن.

مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحییر خشکش زد

لوئیز خداحافظی کرد و رفت.

مشتری یک اسکناس پنجاه دلاری به مغازه دلر داد و گفت :

تا آخرین پنی اش می ارزید.

فقط اوست که می داند وزن دعای پاک و خالص چقدر است ...

دعا بهترین هدیه رایگان است که می توان به هر کس داد و پاداش بسیار برد.




کیمیافراهانی ::: شنبه 87/8/11::: ساعت 7:38 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 1


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :1356
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<